نوشته اصلی توسط
Naznin
قبول دارم خودکشی کردنم اصلا کار درستی نبود الانم واقعا پشیمونم از کارم
اما اینقدر تحت فشار بودم که من همه ی سختی های زندگی رو تحمل کردم بخاطر شوهرم چندسال دوستی چندسال بلاتکلیفی عقد ، قبول کردن زندگی با خانواده ی همسرم و خیلی چیزهای دیگه ، اما وقتی میبنی اونیکه همه زندگیته پشتتو خالی میکنه و خانوادش یکاری میکنن که ادم بی منطقی بشه و فقط باهام دعوا کنه و و زیر حرفهاش بزنه و وقتی بحثی بین من و خانوادش پیش میاد فقط منو مقصر بدونه،دیگه واقعا اخر بیمعرفتیه ، اون لحظه به هیچ چیزی بجز مردن و راحت شدن از این زندگی رو نداشتم ،قبلش به این فکر کرده بودم که برم خونه ی پدرم چندوقت اما اصلا طاقت دوریش رو ندارم خیل دوسش دارم و دست به خودکشی زدم ، بابت مشاوره هم صحبت کردم و اوضاع روحیم بهتر شده اما دردهام هنوز خوب نشدن ، دلم میخواد به گذشته برگردم دلم میخواد این اتفاقها نمی افتاد .